یادداشتی برای انقلاب آخرالزمان
مهربان من! ای دورتر از ریا! ای دورتر از ناروا! دیشب وقتی از کارگاه گل سرخ بر می گشتم خدا را در آستانه یک انقلاب دیدم. در آستانه یک تصمیم، در آستانه یک دلگیری خدا را دیدم که عشق را از گل، نفس خویش را از تو و وفا را از من گرفت.
آه مهربان من! شب فردا، شب سردی خواهد بود؛ قله ها به سمت اسارت پیش می روند، باد از لجن زار سرمایه داری شروع به وزیدن می کند. کوه ها در آزمایشگاه اورانیوم حل می شوند، جنگل ها پارک کوچک یک سرمایه دار می شوند، رودها شاید برای آبیاری باغچه رئیس جمهور زحل هدایت شوند، چند میلیارد نفرِ ِزمین، آشپز ملکه پلوتون می شوند و شهرهای زمین زباله دان کشور ربات ها می گردند.
آه مهربان من! آئینه ی من! شب فردا شاید هیچ خیاطی مفهوم آستین را درک نکند، هیچ پایی جوراب را به یاد نیاورد، خانه ها همگی بی درب باشند؛ آنگاه هر خانه ای یک بشقاب پرنده داشته باشد. مادران، نوزادانی از ربات ها به عاریه بگیرند. هیچ بعید نیست نوزادان فردا با عینک دودی و ماسک به دنیا بیایند و عشق تعبیر یک ناسزا باشد. باد از سمت سرمایه بوزد، خورشید از خانه رئیس جمهور آمریکا طلوع کند. ستاره ها همگی به پاریس پناهنده شوند. طوفان ها همه در بنگلادش خانه بسازند. افغانستان آسمان نداشته باشد. روسیه دوباره استالین را بیدار کند. شب مهمان همیشگی آفریقا شود. مردم ترکیه ترکی را فراموش کنند و اسرائیل به دنیا ترور صادر کند یا بخواهد از گفتگوی خدا و عیسی (علیه السلام) فیلم تهیه کند.
آه مهربان من! شب فردا! شب دنباله دار فردا، شب نامردمیست؛ شب تولد کتاب های بی حجاب است، شب تولد جمله های رپی است. شب تولد فراموشی توست. شب تولد روسیاهی من است. تو اگر زنده ماندی به همسایگی خدا برو و همه را برای آن مهربانترین تعریف کن و بگو که مردم چین هنوز آبونمان اجباری به کمونیست می پردازند. مصر بعد از جمال عبدالناصر کشور فراعنه شد. لبنان ملت نجیبی است. صدام احمق ترین مردم عرب بود. اسرائیل نمک سیاست آمریکاست، پاتریس لومومبا بی خبر از عزرائیل مُرد، فلسطین هدیه رهبران عرب به اسرائیل بود. قدر گاندی را بدان و بگو ایرانیان هشت سال با باروت وضو گرفتند و من اگر زنده ماندم، پاپ را از خواب بیدار می کنم و به عیسی (علیه السلام) خواهم گفت که بنی اسرائیل هنوز در کمین شهادتت هستند و پیراهن فلسطینیان شهید را در حریم قدس می کارم و به خدا خواهم گفت: که نام عزرائیل، اسرافیل و میکائیل و جبرئیل را فارسی کند یا به زبان دیگری که زبان ظلم نباشد. برای هر شقایقی یک نی لبک می خرم. بهائیت را خوراک گاوهای انگلیسی می کنم. هزار کربلا را از زخم های تشیع می سازم، سفری به اروپا می کنم؛ اما بر عکس مارتین لوتر بهشت حجاب را هدیه می کنم. برای انجیل و تورات مرثیه ای می سرایم. حج را برای مردم عربستان نقاشی می کنم. روی حجرالاسود می نویسم دل من نیز سیاه است.
مسیر حرکت حسین (علیه السلام) را پر از تابلو "هل من ناصر ینصرنی" می کنم و روی تابلو کوفه می نویسم "شمشیرها به بوسه گاه پیامبر فرود آیید". آنجا هر جمعه خدا می آید و تا دلش می خواهد به حسین (علیه السلام) نگاه می کند، تا دلش می خواهد برای تشیع غمگین می شود، آری، آری آنجا جای درد است. جای خاکساری است. جای من آنجاست در بقیع درد...
- ۹۳/۰۶/۲۸