استین های بی دست شهید خرازی...
شهید خرازی...
از همان نوجوانی، همیشه عادت داشت کت و کاپشنش را بیاندازد
روی دوشش ! بی خیال این بود که دستانش را ببرد توی آستین !
آستین کت و کاپشنش معمولا خالی بود ! و مدام تکان می خورد !
می گفتم : مادر ! آخر چرا همچین لباس می پوشی؟! می گفت : اینطوری راحت ترم ! راحت تر می پوشم و راحت تر در می آورم !
بعدا که توی طلائیه ، دستش را داد به خدا ، آمد خانه و خندید و گفت: دیدی مادر ! آستین پسرت، از اول هم دست نمی خواست !
های های می خندید ...
- ۹۳/۰۳/۰۱