روح خدا به خدا پیوست
14 خرداد، 14 ربیع الثانی
روح خدا به خدا پیوست
زاکیه عمرانی
چهاردهم خردادماه برای همیشه تلخ است.
روزی تلخ برای من و همه بچه های مظلوم جهان؛
بچه های لبنان، فلسطین، آفریقا، افغانستان.
چهاردهم خرداد روزی است که فرشته ها آمدند و امام خمینی را تا آسمان بردند.
امام خمینی پدر همه بچه ها بود؛ پدر پیر و مهربان.
او زندگی اش خلاصه شده بود در عشق به خدا و مردم محروم.
او روشن تر از آفتاب بود.
مادرم می گوید: امام خمینی خدا را در ایران زنده کرد
دین خدا را در ایران زنده کرد.
مادرم می گوید: امام خمینی دل ها را به هم نزدیک کرد
او دلش آسمانی بود.
و حرف هایش روشن بود؛ مثل آب
اچهاردهم خرداد، روح بزرگ امام خمینی به خدا پیوست
آن روز همه ایران سیاه پوش شد.
آن روز همه بچه های جهان عزاداری کردند.
آن روز از بیمارستان قلب تهران تا بهشت زهرا
فرشته ها پیاده روی کردند.
حالا مزار او در بهشت زهرا، مثل نگینی می درخشید.
هدیه خداوند
محمد رضا میرزائی اصفهانی
هر سال چهاردهم خرداد که می شود، پدر و مادرم به زیارت مرقد امام می روند. امسال هم می خواهند در مراسم سالگرد امام شرکت کنند و به زیارت مرقد امام بروند. دیروز از آنها پرسیدم: آخر شما چرا هر سال به زیارت امام می روید؟ مگر امام که بوده و چه کرده که همه این قدر به او احترام می گذارند و هر سال برای او مراسم می گیرند؟
پدر و مادرم به هم نگاه می کنند و بعد پدرم می گوید: «او به ما استقلال داد» مادرم می گوید: «او به ما آزادی داد.» همین سؤال را از معلم هم پرسیده بودم و او گفته بود! «... مهم تر از همه، او به ما جمهوری اسلامی داد و ما را از ظلم و ستم حکومت ظالمانه پادشاهان نجات داد و هدیه ای را که خداوند از طرف پیامبرش برای انسان ها آورده بود، دوباره به یادمان آورد. آری! ما حتی مسلمانی مان را هم مدیون اوییم.»
آن مرد بزرگ
مهناز السادات حکیمیان
شاید دیده باشید کسانی را که به موقعیّت یا مقامی هر چند ناچیز و زودگذر می رسند و همه را فراموش می کنند. حتی خویش را گم می کنند. امّا جاودانگی مردان بزرگ که رهبری مردم را بر دوش دارند چیزی جز تواضع آنها نیست.
رهبر کبیر انقلاب ما، در برابر یک کودک، در کنار یک پیرمرد، یک مجروح، پاسدار و یا کشاورز، آن قدر خضوع و فروتنی می کرد که می گفت: من یک طلبه ام، خدمتگزار مردمم، به من نگوئید رهبر.
ای کاش من هم پاسدار بودم، رهبر ما طفل سیزده ساله ای است که... و صدها نکته دیگر که دل بیدار خواهد و چشم بینا.
رحلت امام خمینی «ره» تسلیت باد.
از زبان خانه امام
محمدرضا میرزائی اصفهانی
دلم برایت تنگ شده، مدت هاست احساس می کنم چیزی را گم کرده ام. سال ها ست که می بینم چیزی از من کم شده است. چند سالی است که در عزای تو همه به هم تسلیت می گویند، اما هیچ کس به من تسلیت نمی گوید. همه خیال می کنند که چون من از سنگ و آجر و آهن هستم، پس احساسی ندارم. اما تو می دانی که اگر بغض من بشکند و سیل گریه از چشمانم راه بیفتد، همه تهران، نه! همه ایران و شاید همه جهان را آب خواهد برد. خیلی دلتنگم. آخر چگونه می توان دوری مردی چون تو را تحمل کرد. چگونه می توان آن همه عظمت و بزرگی و مهربانی را فراموش کرد.
حتی حضور زایرانت هم نمی تواند دلتنگی های مرا کم کند.
تنها چیزی که می تواند تحمل این درد را برایم کم کند، خاطراتی است که از تو دارم و تصویری که از تو روی سینه ام نصب شده است.
بادبادک های دلتنگی
پریسا فعله گری
باورش سخت است خیلی سخت، آه...
مثل اشک از چشم، رفت از پیش ما
ای امام روزهای بی کسی!
چیست بی تو سرنوشت اشک ها
بی تو هر جای زمین سرد است، سرد
چشم هایت را مبند ای آفتاب!
کوچه ها و شهرها و قلب ها
بی تو یخ بسته است، برخیز و نخواب
آه... دیگر قاصدک ها تا ابد
خاطراتی تلخ را می آورند
بادبادک های دلتنگی، چه وقت
رو به سمت بادها می آورند؟
بوی تو
حبیب مقیمی
وقتی تو رفتی، بال های غمزده پرندگان جمارانی توان پریدن نداشت. وقتی تو رفتی، دل های همه کودکان ایرانی گریه کردند. وقتی تو رفتی، اشک در چشم های همه مردم ایران حلقه بست، ای امام خوبم!
دلم گرفته، دلم هر روز سراع تو را می گیرد. می خواهم باز هم با دستان مهربانت نوازشم کنی. می خواهم حرف های خوبت را یک بار دیگر بشنویم. حالا که از میان ما رفته ای، قاب عکست را در آغوش می گیرم و با تو حرف می زنم.
حالا دیگر نیستی که ببینی چه قدر دلم برای تو تنگ است. هر روز به یاد تو از چشم هایم باران می بارد.
امام خوبم! تصویر تو را در قلبم نقاشی کرده ام و همیشه عکس تو را می بوسم. هنوز جماران بوی تو را می دهد.
مثل یک قصه...
سید سعید هاشمی
دیشب ای مهربان خواب دیدم
خواب دیدم که برگشته ای باز
سر گرفتند یکباره مردم
شور و پاکوبی و شعر و آواز
جمله ای گفتی، احساس کردم
می دهد بوی آیه صدایت
گام برداشتی دیدم ای خوب
نور می جوشد از جای پایت
شادمان پاشدم، ناگهان حیف...
خواب من محو شد چون حبابی
خواب من رفته بود و به جایش
قصه ای مانده بود و سرابی
آه خوابم چه شیرین و خوش بود
مثل یک قصه مثل چکامه
آروز می کنم کاشکی داشت
خواب من تا قیامت ادامه...
«امید غنچه ها»
محمدرضا میرزایی
من تو را ندیده ام
باغبان پیر ما
صبر کن نرو نرو
ای امید غنچه ها
بی تو خشک می شود
چشمه های آسمان
بی تو خنده می رود
از لب ستارگان
فصل سبز زندگی
بی تو زرد می شود
بی تو آفتاب هم
سرد سرد می شود
لحظه ای درنگ کن
من ندیده ام تورا
ای امید زندگی
باغبان پیر ما
سپیده جاری
علی باباجانی
او مثل پرنده گرم پرواز
در وسعت سبز آسمان بود
مانند بهار شادی آور
با باغ و پرنده مهربان بود
پیشانی او نشانی از نور
در چشم و دلش دعای باران
بر گونه او سپیده جاری
همرنگ نگاه چشمه ساران
آن چشمه از ترانه لبریز
هم صحبت خوب سبزه ها بود
چشمان پر از طراوت او
با دشت نگاهم آشنا بود
مانند پرنده گرم پرواز
در آبی بی کران دل ها
با یاد و به نام آن ستاره
روشن شود آسمان دل ها
- ۹۲/۰۳/۱۳